سایه ای بود و پناهی بود و نیست
لغزشم را تکیه گاهی بود و نیست
سخت دلتنگم کسی چون من مباد
سوگ حتـی قسمت دشمن مبــاد
بــاورم نیست این من نـابــاورم
روی دوش خویش او را می برم
مـی بـرم او را که آورده مـــــرا
پاس ایامـــی که پرورده مـــــرا
می برم درخاک مدفونش کنـــم
از حساب خویش بیرونش کنـــم
مثل من ده ها تن دیگـــــر به راه
جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه
منتظــــر تا بارشان خالی شــود
نــوبت نشخـــوار و نقالی شــود
هــرکسی هم صحبتـی پیدا کند
صحبت از هــر جا بجز این جا کند
دیدنش سخت است و گفتن سخت تر
خوش به حالت ،خوش به حالت ای پدر
«محمدعلی بهمنی شاعر معاصر»